نوشته شده توسط : amir navabian

عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی محبت و سوز و گداز
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی نغمه ای از روی ناز
عشق یعنی کوی ایمان و امید
عشق یعنی یک بغل یاس سپید
عشق یعنی یک ترنم از یه یار
عشق یعنی سبزی باغ و بهار
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی انتهای انتظار
عشق یعنی وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
عشق یعنی حس نرم اطلسی
عشق یعنی با خدا در بی کسی
عشق یعنی همکلام بی صدا
عشق یعنی بی نهایت تا خدا
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن
عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی یک تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی
عشق یعنی بندگ آزادگی



:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

 

از

استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
ا
ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….
دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم.

 

 

راستی تصویر بالا کاراکتر چینی سنتی به مفهوم عشق است

 

 



:: بازدید از این مطلب : 216
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

در دين زرتشتي تعدد زوجات روا نيست و گفته شده همانگونه که يک زن نمي‌تواند در يک زمان بيش از يک شوهر داشته باشد مرد نيز نمي‌تواند در آن واحد دو يا چند زن داشته باشد. اختيار زن دوم در شرايطي خاص و سخت که در آيين نامه زرتشتيان آمده جايز است نظير اينکه زن اول فوت شده باشد.. در ايران باستان تنها در صورتي فرد زرتشتي مي‌توانست با وجود زن اول زن ديگر اختيار کند که زن اول به تشخيص پزشک عقيم بوده و خود موافقت خويش را براي اين کار اعلام کند و رضايت داشته باشد هدف از اين عمل نيز بقا نسل و پرورش فرزنداني نيک براي دين و دنياست.
در مورد انواع پيوند زناشويي در ايران باستان گفتني است که زن و مرد زرتشتي به 5 صورت و تحت عناوين پادشاه زن- چاکر زن- ايوک زن- ستر زن- خودسر زن پيوند زناشويي مي‌بستند که هر يک جداگانه به شرح زير است:

********************************

پتخشاه زن یا پادشاه زن:
اين نوع ازدواج به حالتي گفته مي‌شد که دختري پس از رسيدن به سن بلوغ با موافقت پدر و مادر خود با پسري ازدواج مي‌کرد و پادشاه زن از کاملترين حقوق و مزاياي زناشويي برخوردار بود و کلا" همه دختراني که براي نخستين بار و با رضايت پدر و مادر ازدواج مي‌کردند، پيوند زناشويي آنان تحت عنوان پادشاه زن ثبت مي‌شد..

*********************************

چکر زن يا چکر بانو:
اين نوع ازدواج به حالتي اطلاق مي‌شد که زني بيوه به عقد و ازدواج با مرد ديگري در مي‌آمد. اين زن با زندگي در خانه شوهر دوم خود حقوق و مزاياي پادشاه زن را در سراسر زندگي مشترک دارا بود، ولي پس از مرگ آيين کفن و دفن و ساير مراسم مذهبي اش تا سي روزه توسط شوهر دوم يا بستگانش برگزار مي‌شد. ولي هزينه هاي مراسم بعد از سي روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود، چون معتقد بودند در دنياي ديگر اين زن از آن نخستين شوهر خود خواهد بود و به همين علت پيوند دوم او تحت عنوان چاکر زن ياد مي‌شد. 
حال برايبرخي ناآگاهان پيوند زناشويي از نوع چاکر زن را اختيار کردن زن صيغه اي توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدي بيان مي‌کنند که صحت ندارد.

***********************************

يوکان زن يا ايوک زن:
اين نوع ازدواج زماني اتفاق مي‌افتاد که مردي دختر يا دختراني داشت و فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر يا کوچکترين دخترش تحت عنوان ايوک ثبت مي‌شد و رسم بر اين بود که اولين پسر تولد يافته از اين ازدواج به فرزندي پدر دختر در مي‌آمد و به جاي نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش مي‌آوردند و اين نوع ازدواج باعث شده که برخي افراد غير مطلع برچسب ازدواج با محارم را به زرتشتيان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج مي‌کرده است. اينک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با محارم کاملا" مردود است.
********************************


ستر زن:
اين نوع ازدواج شباهت زيادي به ايوک زن داشت. با اين تفاوت که از آن روي که هر مرد آريايي بايد داراي وارث پسر بود زماني که پسر جواني بدون ازدواج از دنيا مي رفت، خانواده اش جهيزيه دختري را مي دادند و وي را به عقد پسر متوفي در مي آوردند. بعد از ازدواج اين زن با مرد ديگر فرزندشان وارث مرد درگذشته مي شد. در مواردي گزارش شده است که اين ستر زن خواهر متوفي بوده است.

********************************

خودسر زن:
اگر دختري و پسري پس از رسيدن به سن بلوغ برخلاف ميل والدين خود خواستار ازدواج با يکديگر مي‌شدند و مصر بر اين امر نيز بودند، با وجود مخالفت والدين ازدواج آنها منع قانوني نداشت و زير عنوان خودراي زن ثبت مي‌گرديد و در اين بين دختر از ارث محروم مي‌شد، مگر اينکه والدينش به خواست خود چيزي به او مي‌دادند يا وصيت مي‌نمودند که بدهند.

اين نوع ازدواج ها در ايران باستان انجام مي‌شد امروزه ازدواج ها تحت اين عناوين ثبت نمي‌شود.  گفتني است که طلاق در آيين زرتشتي مطرود و منفور است و تحت شرايطي ويژه و در مواردي نادر و خاص طبق آيين نامه زرتشتيان مجوز داده مي‌شود.



:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 133
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

سالها پیش در یکی از مدارس دور افتاده ی تهران معلم حق التدریس بودم. از شادی در پوست خود نمی گنجیدم. مسرور و مغرور از اینکه به آرزویم رسیده ام و معلم شده ام. در هوای سرد و برفی در حال رفتن به طرف مدرسه بودم.برف زیبایی می بارید و گلوله های برف مانند پنبه ی حلاجان در هوا پراکنده بود. دانش آموزان با لباس های گرم و رنگارنگ روی برف ها بازی میکردند و گلوله های برف را به سر و صورت یکدیگر می زدند. به مدرسه رسیدم. بعد از سلام و احوال پرسی با همکاران جلوی بخاری رفتم و خودم را گرم کردم.

 

هنوز کلاس شروع نشده بود از پنجره ی دفتر به حیاط مدرسه نگاه کردم. در حیاط مدرسه خیلی از بچه ها بی احتیاط در حال برف بازی بودند. اما آنهایی که لباس گرم و دستکش چرمی نداشتند با احتیاط از روی  برف های کنار حیاط که به صورت یخ درآمده بود حرکت میکردند. متوجه دختری شدم که گوشه ی ایوان ایستاده و به فکر فرو رفته بود.یکی از همکلاسی هایش نزدیک او آمد و به زور دست او را می کشید و از او میخواست که او هم با آنها برف بازی کند.اما او خود را کنار کشید و بعد با قیافه ای در هم به او فهماند که نمی خواهد بیاید.

زنگ به صدا در آمد و بچه ها به کلاس رفتند.ساعت اول با کلاس دوم درس داشتم. به کلاس رفتم و فارسی درس دادم و درس را سوال کردم.ساعت دوم با کلاس سوم درس داشتم تا آن زمان به آن کلاس نرفته بودم و بعد از آمدنم به مدرسه این اولین جلسه ای بود که به این کلاس میرفتم.

وارد کلاس شدم . بچه ها هنوز آرام و قرار نگرفته بودند با ورود من صلوات فرستادند و نشستند. بعد از سلام و احوال پرسی و معرفی خود نحوه ی کارم را برای آنها توضیح دادم و چون دیدم طبق برنامه ی تنظیمی انشا دارند کمی در مورد انشای توصیفی صحبت کردم و بعد از آنها خواستم در مورد باران و برف و توصیف یک روز بارانی یا برفی انشایی بنویسند.دوست نداشتم بچه ها انشا را در خانه بنویسند. معتقد بودم که اگر آنها را مجبور کنم در کلاس انشا بنویسند امید بیشتری است که نوشته هایشان بهتر شود و بدون ترس بنویسند.

بچه ها شروع به نوشتن کردند در کلاس سکوت و آرامشی عجیب حاکم شد.فقط صدای ورق ها و حرکت قلم ها روی دفتر شنیده میشد.بعد از ۴۵ دقیقه به آنها تذکر دادم که مطالب نوشته شده را جمع و جور کنند تا فرصت پاکنویس هم داشته باشند در حال تذکر دادن بودم که متوجه شدم یکی از دانش آموزان در حال گریه کردن است اما آنقدر آرام اشک میریخت که هیچ کس متوجه او نشده بود.خواستم از او دلجویی کنم اما واهمه داشتم.نمیدانستم یک معلم تازه کار چه کاری باید انجام دهد و چطور رفتار کند.

با احتیاط گام بر می داشتم. چند نفر از بچه ها انشاهای خود را تمام کردند و داوطلب خواندن شدند. به حق انشاهای خوبی هم نوشته بودند.خودشان هم اقرار کردند که این شیوه ی خوبی است که در کلاس مجبور شوند انشا بنویسند. نام نفرات دیگر را از روی دفتر کلاس خواندم  اما چند نفر از آنها هنوز پاکنویس شان را تمام نکرده بودند.نام مهر افزا.... را خواندم و متوجه شدم همان دختری است که در حال گریه کردن بود و ساعت قبل کنار ایوان ایستاده بود.با صدایی بریده گفت:"خانم میشه ما نخونیم؟" به او گفتم "چرا؟" گفت:"خب نمیتونیم" من هم با حالتی مغرور و اینکه معلم باید در کلاس حکم کند و حرف اول را بزند گفتم:"میل خودته اما اگه نخونی نمره ات صفر میشه."

او مجبور شد که بیاید اما ترس و واهمه داشت و دست هایش می لرزید. از او پرسیدم:"سردته؟" گفت:"نه خانم." و بعد شروع به خواندن کرد:

" باران از نعمتهای خداوندی است و موجب شکفته شدن گل های رنگارنگ و با طراوت و سبزه هاست." چند سطر از انشا را به همین شکل خواند و بعد با بغض ادامه داد:

"باران زیباست اما اگر سقفی باشد که جلودارش باشد و آن را از نفوذ به درون خانه باز دارد. برف و باران زیباست اما اگر سرمای بعد از آن را بتوان با بخاری نفتی ارزان و حتی کهنه ای به گرمای مطبوع مبدل ساخت. برف و باران زیباست اما اگر کفشی باشد که پا را از سرما و آب محافظت کند. برف و باران زیباست اما اگر......................"

دیگر مطالب را نمیشنیدم تمام وجودم داغ شده بود و حس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفته بود. بغض و اشک و صدای لرزان دانش آموز مرا از خود خجالت زده کرد. از غرور بی جای خود و  عدم توجه به اصرار او برای نخواندن از لباسهای مندرس و کهنه او و مشکلاتی که معلوم بود مدت های زیادی است آنها را با خود یدک میکشد.غرور کاذبی که در وجودم احساس میکردم آن روز شکست و موجب شد که تصمیمی جدی بگیرم که امیدوارم تصمیم همه آموزگارانی باشد که هدفشان خدمت به دانش اموزان و خشنودی خداوند است.

برگرفته از کتاب" آن سوی چهره ی تو"

 

 



:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست.

سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند.

سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.


مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت.

سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا"
سقراط گفت:

" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.

 



:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

وقتی انگیزه باشد ناممکن وجود ندارد

اگر راه های کسب درآمد آسان بود همه مردم پولدار بودند اما موضوع این است که شما مثل بقیه مردم نیستید و برای شما که انگیزه دارید هر مانعی از سر راه برداشته می شود.


بعضی وقتها شانس آهسته در می زند، مواظب باشید

گاهی وقتها دوستی از روی صداقت به ما پیشنهاد همکاری می دهد و ما آن را یک شوخی فرض می کنیم یا اینکه به خاطر غرور حاضر به صحبت کردن با افراد موفق دور و برمان نیستیم. وقتی اطلاعیه یک دانشگاه مبنی بر پذیرش دانشجو با شرایطی ویژه را نادیده می گیریم یا زمانی که اخبار تلویزیونی از اعطای تسهیلات ویژه بانکی به واجدین شرایط صحبت می کند و در خیلی موارد دیگر ممکن است در حال از دست دادن فرصتی خوب باشیم و باید نتیجه گیری کرد که آماده پذیرش کارآفرینی که نیاز عصر ماست نیستیم.


اگر انتظار معجزه دارید از شما کاری ساخته نیست

اگر بخواهید در عرض مدت کوتاهی به همه چیز برسید هیچ پیشرفتی نخواهید کرد و فقط زمانی به جلو می روید که معقول فکر کنید. همیشه در ابتدا روند پولسازی آهسته است ولی وقتی روی غلطک بیفتید این روند تصاعدی می شود. چاره ای نیست می بایستی از همین جایی که هستید شروع کنید. اگر در ابتدای کار پول زیادی به دست نمی آید ولی تجربه و مهارت هایی که به دست می آورید سرمایه ای بزرگ برای شما خواهد شد.


یاد بگیرید که بزرگ فکر کنید و همه چیز را از بالا بنگرید

اصطلاحی عامیانه می گوید: "هر کس به اندازه دلش نان می خورد" و این همان بزرگ فکر کردن است. اگر به جای متمرکز شدن بر مسایل و مشکلات فراتر از آنها بیندیشیم یا اینکه کارهای خود را در ابعاد بزرگتری به اجرا درآوریم سهم بیشتری از موفقیت خواهیم داشت.


ترس از عدم تایید دیگران را از خودتان دور کنید

اگر مطمئن هستید که حق با شماست روی حرف خود بایستید. این ایستادگی ثبات و شجاعت شما را می رساند و تمرینی برای موفقیت و نفوذ است.


افکار شما حتی اگر به زبان آورده نشوند روی دیگران تاثیر دارند

لازم نیست برای اینکه به کسی بفهمانید که دوستش دارید خودتان را تکه تکه کنید یا اینکه به کسی بگویید که از او متنفرید. اگر می خواهید به کسی ابراز علاقه کنید او را در ذهن خود دوست بدارید و حتی در غیاب او هم برایش احترام قائل شوید. مطمئن باشید نیازی نیست به طور خاصی اینها را ابراز کنید.


می دانید که وقتی فکر می کنید به آخر خط رسیده اید چه اتفاقی افتاده؟

در چنین مواقعی فکر می کنیم که دنیا به آخر رسیده ولی در واقع دنیا همان دنیاست و ادامه دارد ولی ذهن و روح ما آسیب دیده و تنها کاری که باید بکنیم این است که آنرا ترمیم  کنیم.


شخصیت هر کسی تحول پذیر است اما تغییرپذیر نیست

مسلما شما نمی توانید کارکنان یا همکاران خود را تغییر دهید ولی کافیست از آنها بخواهید رفتارهایی را که به شما و کارتان مربوط است فقط در صدد اصلاح رفتار آنان باشید به تغییر شخصیت آنها.


گاهی هنگام عصبانیت تصمیم بگیرید!

شاید شنیده باشید یا خوانده باشید که در هنگام عصبانیت تصمیم نگیرید اما بعضی اوقات فقط در موقع عصبانیت می توانید تصمیم درست را بگیرید چرا که در این حالت جرات و جسارت شما چند برابر می شود. بطور مثال اگر با کسی رودربایستی دارید موقعی که از کارش به خشم آمده اید می توانید با کمی کنترل موضوع را مطرح کنید مطمئنا او خواهد فهمید  که علت عصبانیت شما خود اوست.


در ذهنت یک جایی را برای احساسات محض نگهدار

نگذار تمام احساسات زیبایی را که در کودکی و نوجوانی داشتی در مواجهه با دنیای خشن واقعیات در تو بمیرند



:: بازدید از این مطلب : 332
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

نژاد هند و اروپايي بر اثر حوادثي چون كمبود غذا،مسكن، نامساعد بودن زمين و سرماي بيش از حد، مسكن اوليه خود را در جنوب روسيه ترك گفتند و جانب آسياي مركزي روان شدند و از هند تا اروپا پراكنده شدند.دسته هايي را كه در هند و ايران مستقر شدندهند و ايراني مي ناميم و بطور كلي از لحاظ نژادي آرين (آريايي) خوانده مي شوند.اين دسته به پرستش مظاهر طبيعت چون آفتاب، ماه،ستارگان و آب مي پرداختند كه در هند آئين(بودائي) ودر ايران كيش (ميترائيسم)را پديد آوردند. اين روند ادامه داشت تا زماني كه زرتشت پيام آور ايراني مردمان را به نيك گفتاري، نيك پنداري و نيك كرداري دعوت كرد. او در واقع اصلاح گر و برپادارنده انديشه جديدي بود كه ريشه در عقايد پيشينيانخود داشت. با ظهور اَشو زرتشت ديگر پرستش مظاهر طبيعت ممنوع و نكوهيده شمارده شد و او مردم را به پرستش خداي يگانه اهورا مزدا دعوت كرد و از آن پس آتش بعنوان با ارزشترين مظهر طبيعي، تنها مورد احترام اقوام ايراني قرار گرفت و امروزه نيز آتش مقامي چون مُهر را در دين ما مسلمانان داراست. پس بدين ترتيب در مي يابيم كه آتش در انديشه ايرانيان از دير باز داراي ارزش و احترام فراوان بوده است. در كيش زرتشت انسان داراي پنج نيروي باطني است كه يكي از آنها فروهر است. فروهر، به معناي پرتو خداوندي همه چيز و فرشته نگهبان نيكان مي باشد. در فلسفه آئين زرتشت هر كس در وجود دروني خود جزئي از فروهران كه در عدد و شمارش برابر با همه آفريده هاي اهورايي هستند را دارد و هر كس مي بايست با پارسايي و زندگاني نيكو و ايمان به راست كرداري آن فروهر را بدون آلودگي به زشتي حفظ كند، تا زمانيكه زندگي مادي وي پايان يابد و او به مبداء اصلي تمام فروهر ها كه همان اهورا مزدا (خرد كل)است بپيوندد.
ايرانيان عهد باستان معتقد بودند پنج روز انتهايي سال فروهرهاي مردگان براي سر كشي بازماندگان خود به زمين فرود مي آيند.(اعتقادي كه با كمي تغيير و تحريف هنوز ميان ايرانيان و حتي مسلمانان رواج دارد)پس در پنج روز آخر سال به خانه تكاني و آب و جارو كردن و زدودن آلودگيها از سرتاسر خانه مي پرداختند.در ششب آخر سال چراغي به لبه بامخود مي گذاشتند كه تا بامداد روشن بود و سحرگاهان بر روي پشت بامها آتش افروزي ميكردند.(شايان ذكر است كه اين مراسم در بسياري از نواحي ايران هنوز به طور كامل انجام مي پذيرد)پس بوي خوش عود و گذاردن سبزه هايي از عدس، گندم، جو و ماش در ظرفهاي كوچكي اين جشن شبانگاهي را تا سپيده دم همراهي مي كردند. پس در هنگام دميدن اولين شعله خورشيد اين مراسم پايان مي يافت.پس آب و سبزه ها را از پشت بام به پايين فكنده و مراسم اصلي جشن نوروز را آغاز مي كردند. اكنون نيز تمامي اين اعمال و مراسم را ما ايرانيان برپا مي داريم، تنها با اين تفاوت كه در شب چهار شنبه آخر سال به اين امر مي پردازيم.براي انتخاب چنين روزي اطلاعات وسيعي در دست نيست يا حداقل اينكه بنده به ان دسترسي نداشتم. مراسم شب چهار شنبه سوري امروزين اقتباسي است از ان مراسم عهد كهن كه اگر پيشينيان ما از اموري چون نانجك، اكليل سرنج، ديناميت، گاز كپسولي و صذاهاي وحشتناك امروزين اطلاع مي يافتند قطعاً چاره اي در اين خصوص مي انديشيدند.
اين مراسم به همراه جشن هاي نوروزي پس از ورود اعراب به ايران با مخالفت شديدي روبرو گشت و از ان پس در دوره هاي مختلفي تا به امروز با فراز و نشيبهاي فراواني روبرو گشته است، اما همواره پا برجاي باقي مانده است.

بارها بريدند ناي نواش را اما اين ساز مي نوازد تا يك ترانه باقي است.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 274
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

روسو در دو اثر خود يعنی «دومين گفتمان: درباره­ی خاستگاه و بنيادهای نابرابری ميان انسان­ها»، و بويژه در «قرارداد اجتماعی» به تأمل و بررسی درباره­ی موضوع عدالت می­پردازد
روسو که مانند هابس در سنت «قرارداد» می­انديشد، در «دومين گفتمان» خود که در سال
۱۷۵۵ تحرير شده است، به بازنمود نابرابری و بی­عدالتی اجتماعی می­پردازد. به نظر او افراد در «وضعيت طبيعی» پيش اجتماعی، در شرايط مساوی می­زيستند و آزاد بودند. اما عمدتا" در نتيجه­ی خودپرستی و پيدايش مالکيت خصوصی، وارد «وضعيت اجتماعی» شدند که وضعيتی مبتنی بر نابرابری و عدم­آزادی است. اين نابرابری اجتماعی هر انسانی را از خودبيگانه می­کند.
به عقيده­ی روسو، در گذر زمان، افرادی که ثروت اندوخته بودند برای حفظ مالکيت و موقعيت خود، با افراد فقير بر سر قوانينی توافق کردند که مبتنی بر عقد قرارداد اجتماعی نبود، يعنی چيزی که می­بايست بنياد جامعه­ای جمهوريخواهانه باشد. دولتی که نتيجه­ی از خودبيگانگی فرد در جامعه است، محصولی است در خدمت تثبيت اختلافات و نابرابری­ها و در خدمت ويرانی آزادی طبيعی و تحکيم خودکامگی. در اين رساله­ی روسو آشکار می­گردد که وی «انسان طبيعی» يعنی انسانی را که در «وضعيت طبيعی» می­زيد، چگونه تصور می­کند. چنين انسانی نخست بدون مالکيت خصوصی است و وجودش آکنده از عشق و ترحم نسبت به خود و همنوعان خويش می­باشد. اين انسان قانع است و از نظر احساسی در تفاهم بی­ميانجی با انسانهای ديگر زندگی می­کند. به نظر روسو تقسيم کار در ايجاد نابرابری اجتماعی نقش بسيار مهمی داشته است، در حالی که کار اصولا" نمی­بايست به نابرابری و محدوديت آزادی منجر گردد. با اين حال روسو در نقد خود از جامعه­ی مبتنی بر مالکيت خصوصی نتايج انقلابی نمی­گيرد و حرفی از خلع مالکيت و يا از بين بردن ثروت به ميان نمی­آورد و صرفا" خواهان جلوگيری از ازدياد تفاوت در مالکيت است
.

 روسو بعدها در مهمترين اثر خود يعنی «قرارداد اجتماعی» که در سال ۱۷۶۲ منتشر شد، تغييراتی در ديدگاه خود در زمينه­ی خروج انسان از «وضعيت طبيعی» و گذر به «وضعيت حقوقی» می­دهد و از جمله خاطر نشان می­سازد که طبيعت آنچنان مقاومت نيرومندی در مقابل «حفظ خويشتن» افراد قرار می­دهد که به عدم­تناسبی ميان نيازهای انسان و نيروهای طبيعی او منجر می­گردد.  
«
قرارداد اجتماعی» از طرف روسو بعضا" به عنوان اقدامی تاريخی و بعضا" به مثابه فرضيه­ای فکری توصيف می­شود. هسته­ی مرکزی آن دارای اين مضمون است که افراد از برابری و آزادی اوليه­ی طبيعی خود صرفنظر و آن را به جامعه­ای سياسی منتقل می­کنند، تا آن برابری و آزادی از دست داده را در مرحله­ای عالی­تر بازيابند. قرارداد اجتماعی روسو بديلی در مقابل جامعه­ی از خودبيگانه و دولت خودکامه و نتيجه­ی «اراده­ی عمومی» است. بنابراين می­توان الگوی مورد نظر روسو را اراده­گرايانه ناميد. اراده­ی آزاد شهروند می­بايست جامعه، دولت و سياست را آگاهانه در خود پذيرا شود و در پيوند با اراده­ی آگاهانه­ی ديگر افراد، به اراده­ای عمومی فرارويد. تفاوت «قرارداد دولت» هابس با «قرارداد اجتماعی» روسو در آن است که در اولی افراد خود را تابع فرمانروايی می­کنند که از قدرتی نامحدود برخوردار است، اما در دومی مردم و اراده­ی عمومی و يا جمهوری، خود عالی­ترين فرمانروا هستند. برای روسو هر دولت متکی بر قانون يک جمهوری است و شکل حکومت در اين ميان نقشی ندارد.  
روسو در همان آغاز کتاب «قرارداد اجتماعی» بر موضوع عدالت انگشت می­گذارد و خاطر نشان می­سازد که هدف او بررسی نظام مدنی برای يافتن قواعد حقوقی عمومی و مطمئن حکومتی است و در بررسی خود تلاش خواهد کرد تا آنچه را که حق مجاز می­داند همواره با آنچيز که سودمندی مقرر می­دارد پيوند زند تا ميان عدالت و فايده افتراق نيفتد.  برای روسو در گذر از وضعيت طبيعی به وضعيت مدنی در انسان دگرگونی­های قابل توجهی رخ می­دهد و از جمله عدالت جانشين غريزه می­گردد
.
 
وی سپس در کتاب دوم همين اثر در مبحث «درباره­ی قانون» بطور مشخص­تری به موضوع عدالت می­پردازد. روسو قوانين را  به منزله­ی انگيزش و اراده­ی نظم اجتماعی مورد نظر خود می­داند و توضيح می­دهد که از طريق قرارداد اجتماعی، اگر چه پيکره­ی سياسی هستی می­پذيرد و زندگی می­آغازد، اما بايد به ياری قانون به آن جنبش و اراده بخشيد تا اين پيکره به ابزار حفظ خويشتن نيز مجهز گردد. موضوع عدالت در کانون اين بخش از تأملات روسو قرار دارد و پيکره­ی سياسی ناشی از اراده­ی عمومی برای او سرچشمه­ی قوانين و عدالت است.
 
روسو خاطر نشان می­سازد که آنچه نيک و مطابق نظم است ناشی از طبيعت اشياء است و بستگی به توافق­های انسانی ندارد. همه­ی عدالت­ها ناشی از خداوند است و او به تنهايی سرچشمه­ی آنهاست. اما اگر ما می­توانستيم عدالت را از چنين جايگاه بلندی پذيرا شويم، نه نيازی به حکومت داشتيم و نه به قانون. به نظر روسو قطعا" عدالتی فراگير وجود دارد که ناشی از خرد است، اما اگر چنين عدالتی بخواهد اعتبار يابد، بايد متقابل باشد. قوانين عدالت به دليل فقدان پيامدهای طبيعی در ميان انسانها يافت نمی­شوند. آنچه که باقی می­ماند فقط به نفع آدم ظالم و به ضرر آدم عادل است، زيرا آدم عادل عدالت را در مقابل همگان رعايت می­کند، در حاليکه آدم ظالم آن را در مقابل هيچکس رعايت نمی­کند. روسو نتيجه می­گيرد که بنابراين ما نيازمند ميثاق­ها و قوانينی هستيم که وظايف و حقوق را با هم پيوند زنند و عدالت را موضوعيت بخشند. به اين ترتيب روشن می­گردد که برای روسو عدالت تنها از طريق قوانين قابل حصول است.

 به نظر روسو در وضعيت طبيعی که در آن همه چيز مشترک است و انسانها برابرند، هيچکس وظيفه­ای نسبت به ديگری ندارد، چرا که تعهدی نسبت به ديگری متقبل نشده است. کافيست آنچيز را که استفاده­ای برايش ندارد، به عنوان مالکيت ديگری به رسميت بشناسد. اما در وضعيت اجتماعی که همه­ی حقوق توسط قوانين تثبيت شده­ است، اين طور نيست.
روسو ادعای عمومی بودن موضوع قوانين را اينگونه فهم می­کند که قانون فرمانبران را به مثابه يک کل و رفتار­های آنان را انتزاعی در نظر می­گيرد و هرگز از فرد انسانی و رفتار فردی حرکت نمی­کند. به همين دليل قانون می­تواند حقوق اوليه­ای را مقرر کند، اما آن را به نام شخص معينی مقرر نمی­کند. قانون می­تواند طبقات گوناگونی از شهروندان ايجاد کند و حتا ويژگی­هايی را تعيين نمايد که حق اين يا آن طبقه به حساب می­آيند، اما نمی­تواند مقرر کند که اين يا آن شخص در طبقه­ای پذيرفته شود يا نه
.
 
روسو نتيجه می­گيرد که بنابراين لازم نيست بپرسيم که قوانين توسط چه کسی وضع می­شود، زيرا آنها از اراده­ی عمومی ناشی شده­اند. لازم نيست بپرسيم که آيا شهريار مافوق قوانين قرار دارد يا نه، چرا که او عضوی از دولت است. لازم نيست بپرسيم که قانون می­تواند ناعادلانه باشد يا نه، چرا که هيچکس نسبت به خود ناعادلانه نيست. اين پرسش نيز بی­مورد است که آيا انسان می­تواند هم آزاد و هم مطيع قوانين باشد، زيرا قوانين صرفا" نمايه­ی اراده­ی ما هستند. بنابراين آنچه که فردی صرفنظر از جايگاه اجتماعی خود به اراده­ی خود مقرر می­کند نمی­تواند قانون باشد. حتا آنچه که فرمانروا در مورد خاصی مقرر می­دارد نيز قانون نيست، زيرا قانون تصميم اراده­ی عمومی در مورد موضوعی است.
روسو پس از اين تأملات، در کتاب سوم «قرارداد اجتماعی»، عدالت را به عنوان سنجيداری برای تعيين مشروعيت حکومت به کار می­گيرد. وی در بررسی سوء استفاده­ی حکومت از دولت تصريح می­کند که: جبار به معنای عادی پادشاهی است که با سختگيری حکومت می­کند و به قانون و عدالت بی­توجه است. اما جبار به معنايی معين­تر فرديست که اقتدار پادشاهی را بدون اينکه حق او باشد در اختيار گرفته است. يونانيان نيز جبار را به همين معنا به کار می­بردند. آنان جبار را پادشاهان خوب يا بدی می­دانستند که قدرتشان قانونی نبود. بنابراين در نظر آنان جبار و غاصب کاملا" هم­معنی بود. اما برای اينکه بر اين چيزهای متفاوت نام­های متفاوتی اطلاق کنيم من می­گويم که جبار غاصب قدرت پادشاهی است و مستبد غاصب قدرت فرمانروايی. بنابراين، جبار کسی است که غيرقانونی بر سر کار آمده تا مطابق قانون حکومت کند. لذا جبار ممکن است مستبد نباشد، اما مستبد همواره جبار است
.



:: بازدید از این مطلب : 215
|
امتیاز مطلب : 106
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

بیشترین سهم در تئوری کردن مفاهیم دولت مدرن داشته اند و تآثیر زیادی در نظریات متفکرین بعد از خود ( اعم ار موافق و مخالف ) داشتند .

هابز (1679 -1588م ) با انتشار کتاب « لویاتان » شرح مفصلی در باره ی دولت مدرن ، ویژگی ها  و کارکردهای آن ارائه نمود . لویاتان نام یک تمساحی است که همه ی موجودات آبزی و خاکی از آن می ترسند . این موجود از دیدگاه هابز تمثیلی از دولت است که همه ی عوامل اجتماع می بایست از آن ترسناک و دولت بر آنها حکمرانی نماید . این موجود برگرفته از عهد عتیق است . هابز یک یهودی زاده انگلیسی بوده است .

از تاثیرات مهم این کتاب که به زبان انگلیسی و در سال 1651.م نگارش شده است زمینی کردن حکومت در برابر اندیشه های به جا مانده از قرون وسطا مبنی بر حاکمیت الهی کلیسا بود اگر چه قبل از هابز مارتین لوتر و ماکیاولی حکومت را بشری و غیر الهی خوانده بودند اما تا آن زمان این دیدگاه تئوریزه نشده بود .

هابر با تعریف وضع طبیعی یعنی زمانی از زندگانی بشر که هنوز حکومت شکل گرفته نبوده است ، معتقد بود در آن وضعیت دشمنی و جنگ همه بر یکدیگر به وجود آمده و هریک برای به دست آوردن منافع بیشتر اقدام به ضربه زدن به دیگران می کردند و به تعبیر خود او « انسان گرگ انسان » بوده است . در این میان برای رهایی از این وضعیت دشوار و اسفناک مردم قراری با هم می گذارند از این قرار که تمام اختیارات و حق خود را در اختیار فردی با عنوان حکمران ( پادشاه ) بگذارند و خود مطیع اوامر او باشند و با در اختیار قرار دادن ابزار حکومت به آن ، حکمران وضعیت آشفته را سامان بخشد و امنیت را برای همه برقرار سازد .

هابز دموکرات نبود و این نظریه او دموکراسی را نتیجه نمی داد ؛ دستاورد این نظریه سکولار شدن حکومت بود جرا که همچنان که از نظریه بر می اید فرد حاکم حکومت خود را از قرار بین مردم و نه آسمان ( خدا ) به دست آورده  است . با رد همه جانبه کلیسا در امر حکومت و تشکیک در حجت بودن کتاب مقدس در امر حکومت ، کتاب لویاتان از سوی کلیسا تحریم شد .

دیدگاه هابز پیرامون وضعیت طبیعی و نوع حکومت ، تحت تاثیر نگاه وی به انسان که نگاه بد بینانه به سرشت انسان بود ( انسان را موجودی خود پرست و خود محور می دانست  ) و تحت تاثیر مشکلات و رنج های حاصل از جنگ های داخلی در دهه 1640 م انگلستان و ضرورت وجود یک پادشاه قوی و مستبد برای مهار آشوب ها و نجات جامعه انگلستان نگارش شده است .

جان لاک (1632 - 1704 .م ) از چهره های برجسته اندیشه سیاسی انگلستان ، دومین متفکر در دسته اصحاب قرارداد اجتماعی است . او با پذیرش اصل نظریه قرار اجتماعی هابز ، نگاه متفاوتی در تشریح آن ابراز داشت . او بر خلاف هابز که از انسان یک دیدگاه منفی و بدبینانه ای به نمایش می گذارد ، انسان را دارای سیرتی نیک ، نظم پذیر و اجتماعی و خردمند تعریف می کند  . به همین دلیل وضع طبیعی مورد نظر او ، وضعی بود که در آن انسان ها در صلح و دوستی و خردمندی قرار داشتند . جامعه در وضع طبیعی دارای خصلت اخلاقی و اجتماعی بود اما با وجود این فضا فساد و تباهی انسان های منحط آن را دچار بحران و چالش می نمود . موانع اصلی که این وضعیت را می بایست مورد بازنگری قرار داد ، قوانین شفاف و روشن بیان نشده بود ، یک نهاد داوری ، که مورد پذیرش همگانی باشد و همچنین اجرا کننده ای که قوانین را با قدرت اجرا کند وجو نداشت لذا مردم طی قراری جمعی فردی را انتخاب و حقوق خود را در اختیار او قرار داده و از وی در امور محوله اطاعت می کنند .طبق این قرار حاکم نمی تواند در خلرج از چهارچوب آن قرار با مردم رفتار کند و مردم حق دارند هر وقت که لازم بدانند فرد دیگری را جایگزین او نمایند و اگر او مقاومت کرد با شورش و انقلاب او را از حکومت به زیر آورند . ( برخلاف دیگاه هابز که مردم حق هیچ مخالفت و پرسشی از حاکم ( پادشاه ) نداشتند و او بر تمام شئون مردم اشراف داشت و در نهایت آن دیدگاه به استبداد ختم می شد ) این دیدگاه ، امروز جوهری اصلی دموکراسی را تشکیل می دهد .

شاید بتوان گفت که دیدگاه لاک نقش منحصر به فردی در اندیشه لیبرالیسم ایفا نمود . اول آن که او انسان را نیک سرشت می دانست که اکثریت لیبرالیست ها آن را پذیرفتند . دوم قدرت حکومت را به خواست مردم محدود کرد ، سوم اگر حاکم از خواست مردم دوری کرد مردم حق دارند که آن را تغییر دهند .پایه فکری وی را می توان حکومت لیبرال-مشروطه نامید . تاثیر دیدگاه وی را در نظام سیاسی انگلیس ، آمریکا می توان مشاهده کرد .

ژان ژاک رسو ( 1778 - 1712.م ) سومین متفکر قرارداد اجتماعی فیلسوفی فرانسوی است . او نظریه خود را در کتابی با عنوان قرار اجتماعی در سال  1762 م  با آغازی با عنوان :« انسان آزاد آفریده شده است اما همه جا در بردگی است ...» منتشر نمود .

رسو برخلاف هابز و لاک پیرامون وضع طبیعی نظری شفاف و قابل عرض بیان نکرده است و نمی توان در این مورد نظری روشن از آن بیان داشت ، تنها می توان گفت که وضع طبیعی انسان ها شادمان و سعادتمند بوده اند ( به چه دلیل روشن نیست ) اما رشد جمعیت و وضعیت اقتصادی باعث ایجاد تنش در این وضع شده است . او معتقد است که با پیدایش مالکیت خصوصی زندگی ابتدایی ساده و سعادتبخش انسان از بین رفت انسان نجیب تبدیل به موجودی خودخواه شد این جاست که مردم برای رهایی از این بحران رو به قرار اجتماعی می آورند ، قراری که هم سیاسی است و هم اجتماعی . مردم تمام اختیارات خود را تحت هدایت عالی اراده عمومی قرار می دهند یعنی فرد خود و اختیاراتش را در اختیار همه قرار می دهد و نه به یک شخص خاصی ، و در حقیقت حاکمیت به اجتماعی سپرده می شود که فرد جزی از آن است و جامعه مدنی شکل می گیرد . وی نخستین فردی بود که  استبداد اکثریت را مورد توجه قرار داد و برای رهایی از آن ، اراده ی اکثریت را لزومآ اراده عمومی ندانست . ( این از جمله نقاط ضعف نظریه قرار اجتماعی اوست که با این اوصاف منظور او از اراده عمومی چیست ؟ برخی فاشیسم را متآثر از اندیشه های او می دانند ).

 

اندیشه های رسو اگرچه دارای نقاط ابهام و ضعف است اما در جای خود تاثیر زیادی در تبین مفهوم حاکمیت ، حکومت مردم  گذاشت . در مجموع می توان گفت که اندیشه ی او در شکل گیری انقلاب فرانسه (1789.م)  تآثیر زیادی بر جای گذاشت .

لازم به بیان است که متفکرین زیادی از جمله هیوم ، بنتام ، گرین ، پولاک و ... نظریه اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده و آن را رد کردند که در فرصتی دیگر به آن

 



:: بازدید از این مطلب : 364
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amir navabian

   نامه اي به پدر                

 

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود « براي پدر». پدر با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزيزم،با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با سارا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره.

 

پدر سارا به من گفت که ما ميتونيم شاد و خوشحال باشيم اما فقط احساسات مهم نيست ، پدر ، اون حامله است

. اون يک کلبه  توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه.......

سارا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه . ما اون رو براي خودمون مي کاريم سارا براي همه کوکائينها و اکس تازي ها مشتري داره

در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، وحال سارا بهتر بشه

 اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.با عشق،پسرت،( جان)

 

پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من طبقه بالا هستم تو خونه تامي

فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسم که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن



:: برچسب‌ها: بچه مدرسه ای ها نخونن 18+ ,
:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 بهمن 1389 | نظرات ()