گاهی از روزها با فرارسیدن سحر برروی گلبرگ ها شبنم می نشیند.شبنم ها قطره قطره بر گونه گلبرگ ها بوسه زده و به دامن سبزه ها سرازیر میشوند غافل از اینکه بر روی زمین خدا موری دانه میبرد تا اذوغه زمستانش گرداند قطره با سنگینی تمام بر روی مور می چکد و دنیا را بر او تیره و تار می کند.و مور در دل کوچک خود فکر میکند که گرفتار توفان شده است.ادانه اش می افتد وخود غرق در توفان شبنم به ان سو وان سو میرود و دانه اش از ان موردیگری میشود و چرخه طبیعت بدون اینکه لحظه ای درنگ کند همچنان به حرکتش ادامه میدهد.......
تو با امدن توفان شبنم تسلیم نشو شاید توفانی در کار نباش و فقط یک قطره باشد
....................................................
بیا یک بار هم که شده چشمت را کامل از این زمین برگیر و به اسمان نگاه کن.به ستاره ها ببین چطور باتمام وجود به تو چشمک میزنند.ببین چطور نسیم صورتت را نوازش میکند.ببین چطور نور مهتاب به چشمانت فروغ میبخشد.به اسمان نگاه کن وخدا را ببین. دستات را بلند کن.ببین چگونه با اشتیاق اشک های روی گونه هایت را پاک میکند و تورا در اغوشش جای میدهد...... فقط یک بار امتحان کن.
...................................................
انتظار را دوست دارم برای رسیدن به فردا
هدف را دوست دارم برای تلاش کردن
آرزو ها را دوست دارم برای زندگی کردن
خاطره ها را دوست دارم برای نوشتن
ناملایمات را دوست دارم برای مبارزه کردن
چون لحظه های فردای من همین امروز است
...................................................
:: بازدید از این مطلب : 273
|
امتیاز مطلب : 260
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72